یک جای عادی

نوشته های من یا گاهی نوشته های خوبی که به چشم م میان

یک جای عادی

نوشته های من یا گاهی نوشته های خوبی که به چشم م میان

نوشتن ذهن م رو مرتب می کنه. شاید نوشته هام تاثیر مهم ی در زندگی کسی نداشته باشن اما حال خودم رو خوب میکنه. این نوشته ها شاید واقعیت نباشن و شاید باشن.

یک پازل تلخ

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۳ ب.ظ

مامان آمد داخل اتاق م و پرسید شام چی درست کنم؟ اصلا فکر نکردم و گفتم الویه. مامان بر خلاف همیشه فقط گفت که حال درست کردن ش را ندارد ولی بلند شد و وسایل ش را آماده کرد. بعد با برادرم تماس گرفت که سر راه ش نان بخرد و بیاورد. اما دوستان ش او را به یک مهمانی دعوت کرده بودند. پس او نمی توانست زودتر از ساعت ده به خانه بر گردد. پدر و مادر م برای راحتی معده شان باید شام را ساعت هشت بخورند. مادرم گفت که من نان بگیرم. وقتی میخواستم از خانه بیرون بروم فهمیدم که گوشی م را جا گذاشته م. برگشتم و گوشی م را برداشتم. از حیاط گذشتم و وارد کوچه شدم. از کوچه فرعی وارد کوچه اصلی شدم. گربه ای که جلوی م نشسته بود از من ترسید. گربه به سمت دیگر کوچه دوید. ماشینی به سرعت از کوچه گذشت.

یک ساعت بعد من از نانوایی ی که پنج دقیقه بیشتر با خانه فاصله نداشت با نان برگشتم و زود خوابیدم. گمان می کنم الویه ی بد مزه ای شده بود که همه ش را بالا آوردم.

  • محمد ابراهیمی

نظرات  (۲)

  • اندراحوالات من و اینجانب
  • :-(


    پاسخ:
    منم :-(
    چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    پاسخ:
    انصافا این دست من نبودش!
    یه پازل خیلی تلخ بود خارج از کنترل من!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">