شانه های خمیده نشان از سنگینی بار دارد!
یه وقت هایی هست که آسمان پر می شود از ابر های خاکستری. این روز ها معمولا کسی حال و حوصله ی بیرون رفتن را ندارد. آدم دوست دارد بنشیند در خانه اش و پرده ها را هم بکشد. تلویزیون ببیند یا کتاب بخواند. هر طوری شده می خواهد فقط اوضاع بیرون را فراموش کند. آدم ها هم گاهی این طوری ند. مثل مادری که در فیلم «یه حبه قند» بود. وقتی برادرش میمرد تنها کسی بود که چیزی بروز نمی داد. یعنی همه می دانستند که این زن غم بزرگی دارد. اما با آن قیافه ی سنگی ش همیشه سکوت می کرد و چیزی را بیرون نمی ریخت. تا آن لحظه که گریه ش شروع شد و همه ی اهالی خانه و مخاطبان خیال شان از بابت او راحت شد.
آسمان هم قضیه ش این گونه ست. زمانی که خاکستری می شود تا وقتی بغض ش خالی نشود همه یا نگران به آن چشم می دوزند یا نگاه شان را از آن می گیرند و وانمود می کنند که این یک روز، آسمانی وجود ندارد. تا وقتی که شروع به باریدن می کند. گل از گل کسی که حس می کند زودتر از همه اولین قطره روی او افتاده می شکفد. لبخند ها شروع و چتر ها باز می شوند. با رعد و برق ها مردم گاهی از او می ترسند. در کل می توان گفت تازه جدی گرفته می شود. خوبی این بارش ها این ست که بارانی کامل می شود. یک دست . با قطرات بی شمار که حال خاکستری قبل را می شوید.
خواستم بگم این روز ها را بارانی باید!
- ۹۱/۱۱/۱۳
دلم یک ساعت خیال راحت می خواهد...
هنوز هم منتظرم...
دلم را بارانی باید...