تنها اشتراک ما
داشتم بحث را تمام می کردم با گفتن این که : ببین به نظر من تموم شده. بیا یه کم بی خیال باشیم. با این موضوع میشه خیلی راحت برخورد کرد.
گفت : هنوز هم حماقت بد جوری توی خون ت جریان داره.
بینی م رو با پشت دست م پاک کردم و مواظب بودم که به آستین سوییشرت م نگیرد. گفتم : این سیگار لعنتی هنوز هم آب بینی م رو راه میندازه .
با آرنج ش زد به بازو م که : خودت خوب می دونی داری بحث رو عوض میکنی.
جواب دادم که : خب من که گفتم. به نظر من بحثی نداره. ببین آدما برای موندن نیاز به این دارن که یه چیزی نگه شون داره. یه چیزی بیشتر از این چیزای عادی.
سر ش را کاملا برگرداند سمت م و احتمالا مثل همیشه ابرو بالا انداخت و پرسید : مثلا؟
یک پک دیگر زدم و دود ش را سمت دیگر بیرون دادم : مثلا؟ مثلا عشق. تا حالا عاشق شدی؟ جدی دارم حرف میزنم، نخند!
هل ش دادم با شانه م. برای اینکه نیفتد مجبور شد دست ش را به میله ای که روی ش نشسته بودیم بگیرد. سیگار از دست ش افتاد : باید برام بخری بازم. نصفه هم نبودش. خب . . . فکر کنم که شدم.
ولی چه ربطی داره؟
نگاه ش کردم، به من نگفته بود. باز هم نگاه ش کردم. سکوت طولانی شد. پرسیدم : کی و کجا؟! هنوز هم می بینی ش؟ هنوز هم می خوای ش؟ یا نه اصلا اون هم می خواد ت؟
شانه بالا انداخت و روی ش را کرد طرف دیگر که یعنی نمی دانم.
خیلی دوست داشتم که بحث را ادامه دهم تا دقیقا به ش ثابت کنم که حرف م درست بوده. اما گمانم فهمیده بود که چه می گویم. سیگار م را دادم دست ش و از روی میله پایین پریدم. ماشین های بزرگراه از روی م رد شدند. فکر کنم درد پریدن از ارتفاع بیشتر بود. مهم این بود که درد ها تمام شدند و من هم مثل او رسیدم به نبودن.
- ۹۱/۰۹/۲۵
بازم خودکشی؟؟؟