سفر؟
دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۰۵:۰۰ ب.ظ
دیروز وقتی گفتی می خواهی که سفر کنی با خودم فکر کردم که سفر؟ اما سر تکان دادم و گفتم خوش بگذره. فقط پرسیدم کی میری و از کجا. تو هم با حرکت سر و بالا بردن ابرو ها آسمان را نشان دادی که با هواپیما. چرا نپرسیدی کجا میرم؟ با خودم گفتم چون قرار نبود زیاد دور بشیم از هم. بعد گفتم که خب از کجا؟ گفتی مهر آباد دیگه. بعد کمی صبر کردی و خداحافظی کردی. وقتی دور می شدی و من مثل همیشه ایستاده بودم به تماشای رفتن ت داد زدی که پرواز های خارجی ساعت شش صبح.
می دانستم آمدن م حماقت ست اما آمدم. اما آن قدر احمق نبودم که وقتی ایستاده بودی و به در های ورودی ترمینال خیره شده بودی از پشت ستون بیرون بیایم. از همان دور برای آخرین بار دیدم ت. نمی خواستم اشک های م را برای آخرین دیدار مان در ذهن ت ثبت کنی.
- ۹۱/۱۰/۰۴
هنوزپروازهای خارجی مهرآباده ؟!