من خوابم می آید
سوار مترویی می شوم که به سمت تجریش می رود. دو ایستگاه جلو تر پیاده می شوم و راهی که آمدم را این بار نشسته باز می گردم. حسابی خسته شده م. آن قدر خسته که حتی نای لبخند زدن به کودک درون کالسکه را ندارم که مادری که چند صندلی آن طرف تر نشسته با پای ش نگه داشته. زن و شوهر ی کنارم جا خوش کرده اند و حواس شان جز به خودشان به هیچ چیز دیگری نیست. در گوش هم آرام آرام حرف می زنند. صدای موسیقی را زیاد می کنم که نا خود آگاه هم حرف های شان را نشنوم. " عطر سنبل، عطر کاج " را باز میکنم. کمی که می خوانم و می خندم چشم های م بسته می شوند.
صدای موسیقی در گوش م آن قدر زیاد ست که خواب های م پر از صدایشان هستند. یک بار وقتی به ایستگاه امام خمینی می رسیم از خواب می پرم. پیرمرد ی با من بر خورد کرده. خودم را به خواب می زنم. چشم های م هر چند ثانیه باز می شوند. خوش بختانه ایستگاه بعد پیاده می شود. دوباره خوابم می برد. موسیقی در گوش م فریاد می زند. در خواب با خودم فکر می کنم خوابیدن با موسیقی راک چیز عجیبی ست. بعد می فهمم که این فقط یک دلیل دارد و آن هم این ست که من به شدت خوابم می آید.