طراح باهوش
بعد = fun!
حتی طراح کیبرد می دانسته که آینده شوخی ی بیش نیست!
بعد = fun!
حتی طراح کیبرد می دانسته که آینده شوخی ی بیش نیست!
دیروز وقتی گفتی می خواهی که سفر کنی با خودم فکر کردم که سفر؟ اما سر تکان دادم و گفتم خوش بگذره. فقط پرسیدم کی میری و از کجا. تو هم با حرکت سر و بالا بردن ابرو ها آسمان را نشان دادی که با هواپیما. چرا نپرسیدی کجا میرم؟ با خودم گفتم چون قرار نبود زیاد دور بشیم از هم. بعد گفتم که خب از کجا؟ گفتی مهر آباد دیگه. بعد کمی صبر کردی و خداحافظی کردی. وقتی دور می شدی و من مثل همیشه ایستاده بودم به تماشای رفتن ت داد زدی که پرواز های خارجی ساعت شش صبح.
می دانستم آمدن م حماقت ست اما آمدم. اما آن قدر احمق نبودم که وقتی ایستاده بودی و به در های ورودی ترمینال خیره شده بودی از پشت ستون بیرون بیایم. از همان دور برای آخرین بار دیدم ت. نمی خواستم اشک های م را برای آخرین دیدار مان در ذهن ت ثبت کنی.
با یکی از من های درون م نشسته بودم و بحث می کردم. که من سومی وارد بحث شد و می خواست اوضاع را به هم بریزد. دلیل این یکی ش را نمی دانم. بعدا از من بپرسید. شاید چیزی شبیه حسادت. بحث ما راجع به این بود که اگر یکی از من ها بخواهد پس فردا من را ترک کند من چه کاری می توانم بکنم؟ یعنی در اصل آن من دوم می گفت که می خواهد برود. چون من ایدز گرفته بود. و او نمی خواست به رابطه ش با من ادامه دهد. من خیلی سعی کردم که با حرف زدن راضی ش کنم که بماند اما درست جای حساس بحث بود که من سوم آمد و شروع کرد مسخره بازی در آوردن. من هم که فرصت را مناسب دید بلند شد و رفت. هر چه پشت سر ش داد زدم که: من! برگرد. برنگشت. گمانم دیگر تو شده بود.